تاکسی،انسان،بنفش و چند کلام دیگر.....
امروز صبح که سوار تاکسی شدم....
گوینده رادیو میگفت:
زندگی بر مدار رنج نمی گردد ..جهان بر مبنای خوشی و شادیست
دیگه بقیه حرفاشو نشنیدم
یاد عکسی که از جنایات در مصر و سوریه دیده بودم افتادم
یاد دختر بچه ای که به نرده ها زنجیر شده بود و پدرو مادرش جلوی چشماش ...........
یاد اون جوی خونی که نه از گوسفندان ذبح شده! بلکه از تکه تکه شدن "انسان"
به راه افتاده
آیا با این تفاسیر بازهم دنیا بر مدار رنج نمیگردد؟؟
آیا جهان بر مبنای خوشی و شادیست ؟؟
وظیفه فرد فرد ما چیست ؟
یهو به خودم اومدم راننده میگفت :خانوم رسیدیما پیاده نمیشید...
سریع خودمو جمع و جور کردم و پیاده شدم
تا پیاده شدم دو تا دختر آن چنانی که نگو !! از کنارم رد شدند در حالی که یکیشون میگفت:
میگن مانتوی بنفش مد شده .....!
پی نوشت :
آخ ....چه حسی است از بس کتک بخوری از روزگار که بی حس شوی
و از آن پس دیگر دردت نمی آید
و فقط شلاق روزگار را میبینی که بالا و پایین میرود...بدون درد
مرهمی باید بر تن شلاق خورده مان.....
اللهم عجل لولیک الفرج