۱۲ تیر ۹۲ ، ۱۶:۱۱
اَبَر مرد...
تو فقط لب تر کن و بگو کِی؟
من آرام میشوم...
حتی اگر نباشم آنقدر اشک میریزم که خاک گورم دریای موّاج شود.
تو راضی میشوی من در حسرت یک نگاه پدرانه
زیر خروارها خاک ضجه بزنم ؟؟
هیهات...ماهکذا الظن بک.....
من که دلم قنج میرود از تماشای سایه ی یک اَبَر مرد بر دیوارخرابه ی دنیا
من که لکنت میگیرم از سلام و چشم دوختن به شما
من که میلرزم از شوق شنیدن صدایت
هیبتت در نگاه اول شاید ویرانم کند
و من مشتاق ویرانی خویشم
***
عقده ای شدیم از بس امام ندیدیم ....این فقر مطلق چشمهاست است
و این چشمها که تورا نمی بیند فقط دو حفره سیاه و مخوفست ....
مثلِ فقیرِیتیمِ غریب بخوان این را :
اللهم کن لولیک ....
۹۲/۰۴/۱۲