چکاد

چشم انداز ما قلّه است

چکاد

چشم انداز ما قلّه است

چکاد
از فواید مسنَد نشینی عده ای:
بلا انقطاع برای فرجت دعا میکنم آقای همیشه خوبِ من....اللهم عجل لولیک الفرج

اللهم اصلح کل فاسد من امور المسلمین.....

تراوش قلمم اینجا میچکد خوب و بدش گردن قلم!
آخرین مطالب
نویسندگان
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۳ شهریور ۹۴، ۱۲:۱۵ - حسین علیمحمدی
    مبروک...

بی تعصب مینویسم .....


بچه های دهه شصت شاید نسلی شدند که خواسته یا ناخواسته قربانی حوادث عمدی و غیر عمدی روزگار شدند....جنگ یا همان دفاع مقدس به عنوان یک عامل بیرونی و تحمیلی سر اغاز این محرومیتها شد .کودکانی که یا در اغوش خانواده به خونین غلطیدند....یااز اضطرابهای آن دوران عجیب تاثیرات منفی گرفتند....یا خیلی از آرزوی های ساده و کوچکشان لابلای محرومیتهای آن دوران به هم پیچید....کودکانی که عادت داشتند روزی ده بار به زیر زمین یا هر جای امنی دیگری فرار کنند و یاد گرفته بودند انگشتان کوچکشان را تا انتها در گوشها فرو کنند و سر در بین زانو بگیرند.....قصه پرغصه جنگ که تمام شد.داستان ما نیز رنگ لعاب دیگری گرفت ...فرزندانی بی سایه پدر ...یا جانباز ...یا ....مدرسه هایی با میزهای چهار نفره .....و همچنان خسارات روحی و روانی ناشی از جنگ و محرومیتها...حادثه عظیم نوجوانی رسید دانشگاه رفتن حکم شکستن شاخ فیل که نه ....حکم خرد کردن دنده دایناسور بود!آنهم با آن ظرفیتهای پایین .....آواره شدن در این شهرستان و آن شهرستان برای تحصیل .....بگذریم از سیاستهایی کج و معوجی که استخدام و ازدواج این زبان بسته ها را معلق کرد.....بگذریم از تصمیم های کلانی که روی این نسل خدا زده !اتود زده شد

این از شهرهای بزرگ و به اصطلاح مگالاپلیس ها!بماند آن روستاهایی که زیر پونز نقشه مانده اند.

پی نوشت:

از تاکسی دنیا که پیاده شم راننده خواهد پرسید کجا سوار شدی؟...وقتی بگویم دهه 60 خواهد گفت:کرایه نمی خواد....  یه صلوات بفرست..!

خواهش دلم:

اگر دهه شصت نیستی از کنار این نوشته با دهن کجی رد نشو.....بیا کنارم و از زاویه من بخوان.


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۲:۳۲
ماوای قلم
گاهی چه مقدس میشود سکوت....

همان وقتی که کلمات میتوانند بشکنند،بسوزانند،آواره کنند،بگریانند،

حتی گاهی مسیر رفتن برایت باز میکنند که بگذاری و بروی از جوار پیوندها

باید ترسید از آن که سکوتش اندک است...از من بشنوید.....

پی نوشت:

هر روز اعضا و جوارح به تضرع پیش زبان می آیند که مبادا مارا اهل دوزخ کنی....

(اشاره به حدیث معصوم)
۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۱:۲۸
ماوای قلم

باید کودکی سر راهی باشی

نشسته بر اولین بن بست حیات 

منتظر بر دست نوازشگر پدر...تا بفهمی انتظار چیست؟

ما که بر کاخ آرزوهای نا تمام تکیه زده ایم و

طَبق طَبق منیّت میل فرموده ایم ُ

کفش جلوی پای دنیا جفت کرده ایمُ

برای دست نوازشگر پدر هزار هزار جایگزین بی تناسب گزیده ایم را

با انتظار چکار؟؟؟؟؟؟

نمیشود شکمت بر آمده از سیری کاذب باشد ُ

دم از عطش برای((آب حیات)) بزنی

ما سیر شده ایم پر شده ایم اشباع شده ایم

از موادغیر مغذی

از مکمل های به ظاهر انرژِی زا

اما هنوز فقیریم ....فقیر 

وقتی پدر نباشد همه چیز بوی فقر میدهد

حتی داشته هایمان

السلام علیک یا بقیه الله......




۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۰:۵۷
ماوای قلم

از میان واژه های استفهام

چه تلخ واژه ایست....((کجاست؟))


یک دنیا ،حیرانی دارد

یک آسمان، بغض

یک بیقوله ،ویرانی

یک آوار،بی پناهی


أین بقیه الله ؟

أین حجت الله؟

أین معز اولیاء و مذل الاعداء؟

أین؟؟؟


۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۰:۳۰
ماوای قلم

مشرق نگاهت را از من مگیر

باور کن غروب می شوم 

رسم خورشیدو آفتابگردان را دیده ای ؟

من همان آفتابگردانِ نگاه توام

۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۰:۲۳
ماوای قلم

دنیایم تکیه به شانه تو دارد

حالا فهمیدی چرا در دوریت اینقد آوار است دنیایم ؟

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۳:۵۷
ماوای قلم

کلافه ام.....جای خویش را نمی یابم

حضور خود را نمیفهمم.....

بیقرار و بی تابم از زندانی که خود زندان بان آنم....

قشری روزمرگی به استخوان حیاتم چسبیده و نفسم را تنگ کرده

فکرم عقلم ،خالی از پویایی و تازگی گشته

نه شاد میشوم ،نه غمگین...هستم فقط

هستی ام نیز نباتیست ...

گیاهِ گیاهم

باران هم نمیتواند این لایه های ضخیم بی خویشی مرا بشوید

شاید مرگی باید..........شاید هم مرده ام حواسم نیست!

کسی هست مرا تلنگری جانانه بنوازد؟.....

کسی هست اثار حیات در من ببیند؟....

کسی هست؟؟






۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۱:۲۸
ماوای قلم

اینجا شب یعنی آغاز ریتم حیات

خدایی میشود ، حریم حیاط خانه 

شب که می شود عطر محبوبه شب از لبه دیوار سرک میکشدُ

پای نهالهای جوان بید ارام میگیرند

خانه ام مرکز ثقل هستیست ،

آنگاه که نور ماه به اب حوض کوچک پیوند میخوردُ و نورش بر در و دیوار می رقصد

گِله ها باشد برای بعد ....

ببین چه زیبا نسیم به پای پیراهن گلدار میپیچد

گاهی همین تصویر رویایی میشود ناجی احساس های نم زده ام

گِله ها باشد برای بعد...

زندگی تماشایست.....



۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۲ ، ۰۲:۴۴
ماوای قلم

اصلا دلم میخواهد....کودک شوم

با همان چادر گل قرمز بلند که نصفش را زیر بغل جمع میکردم

با همان کفش پاشنه بلند مادر که انگشتانم لیز میخورد میچسبید به جلوی کفش

اصلا دلم میخواهد ....چادرم زیر پا بیاید و بخورم زمین...گریه ام را قورت دهم

بلند شوم و دوباره راه بیفتم


همان زنبیل قرمز دوست داشتنی را بردارم از باغچه نعنا بچینم

عروسک مو بورم را در جیب بذارم و هی حواسم باشد که نیفتد

گل سرم لیز بخورد و زیر لب غر غر کنم و موهایم را محکم کنم 


اصلا میخواهم کفشهای مادرم را پرت کنم و پا برهنه بروم

آهای روزگار اعتراضی هست؟


((هیچکدام از آرزوهای کودکی پشیمانی نداشت

جز همین بزرگ شدن))

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۲ ، ۲۰:۴۵
ماوای قلم
بی اغراق ....دستم برای از تو نوشتن عجیب میلرزد ،

لکنت به جان قلمم می نشیند،

هی دنبال واژه میگردم ،نه، دستور زبان کلامی برای از تو گفتن پیش بینی نکرده

هی استعاره ،هی مجاز،هی تلمیح،

نه آن نمیشود که باید ....

میگذرم از نوشتن ...قلم را زمین میگذارم ....دست بر سینه میگذارم

به دنبال جهت و سویی میگردم سلامت دهم

اخر به کدام جهت سلام دهم؟؟؟؟؟

نه دیگر از این نمیتوان گذشت

بغضهایم را میجوم

و اکتفا میکنم به زمزمه ای پنهان :

السلام علیک یا فاطمه الزهرا


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۲ ، ۱۹:۵۹
ماوای قلم