چکاد

چشم انداز ما قلّه است

چکاد

چشم انداز ما قلّه است

چکاد
از فواید مسنَد نشینی عده ای:
بلا انقطاع برای فرجت دعا میکنم آقای همیشه خوبِ من....اللهم عجل لولیک الفرج

اللهم اصلح کل فاسد من امور المسلمین.....

تراوش قلمم اینجا میچکد خوب و بدش گردن قلم!
آخرین مطالب
نویسندگان
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۲۳ شهریور ۹۴، ۱۲:۱۵ - حسین علیمحمدی
    مبروک...

۲۱ مطلب با موضوع «ادبی» ثبت شده است

یه وقتایی دردها هزار تا زبون دارن که هر کدوم به هزار زبون صحبت میکنند منتها عمدتا زبانهای نا شناخته !!

یه وقتایی دردت میاد از فهمیدن خودت ...یه وقتایی دردت میاد از نفهمی یه عده

یه وقتایی دردت میاد از اینکه فکر کنن که تو فکر میکنی تنها فهمیده دنیایی!!

یه وقتایی مجبوری واژه ها رو بخوری و قورت بدی چون بکار بردنشون بی فایده است

یه وقتایی هم دل درد میگیری از حجم کلمات کالی که خوردی!!

یه وقتایی به نارسایی واژه ها پی میبری

.

.

یه وقتایی دلت  معجزه میخواد....

پی نوشت :

الهی به حق حضرت زهرا (س)برسان فرج مولا را 

برای انتخاب اصلح استغاثه به امام عصر (ع)و صلوات فراموش نشه



۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۲ ، ۱۲:۴۱
ماوای قلم
با تجربه های تلخم به حلاوت در یافتم
((بی توقعی از دیگران رمز آسایشست))
گرچه دو دست تسلیم بالا میبرم که سخت است....
گاهی نشدنیست .....
اما شاید چیزی شبیه آزادگی و آزاد مردیست، با مردمی و ((بی مردمی)).....
بارها خود را به تَرکه تعلیمی روزگار تادیب کرده ام
بارها فلک کرده ام
داغ زده ام
اما.....
چه کنم ؟شاید کودکی ناخلف در درونم بی خیال از ملامت و تنبیه زندگی میکند




۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۲ ، ۱۷:۱۳
ماوای قلم

مردد بودم برای نوشتن بمناسبت سالروز هبوطم به زمین
هم میخواستم بنویسم ....هم نمیخواستم افکارم را

به واژه های سطحی ومیرا تزریق کنم
الغرض...
نیافرید مارا مگر برای حقیقت بندگی.....
نیافرید مارا مگر برای اصلاح خطاهای عالم ذر.....
نیافرید مارا مگر از سر لطف و فضلش...نیافرید مارا مگر برای جاودانگی.....
ما جاودانه می شویم دراعمالمان ....خوب و بد افعال ،پای خودِ خودمان
القصه ....
داستان هبوط شاید به خودی خود نه تلخ است و نه شیرین
مهم مسیر بازگشت ماست.....
الهی مسیر بازگشتمان را بر ستونهای ایمان و عقیده و صراط مستقیم بنا ساز.....
الهی اگر نخل حیاتمان زیر آفتاب فرمان تو نیاید تیشه اجل را چون نعمتی بر رگ عمرمان بنواز
الهی مارا یارای تحمل عدل تو نیست با فضلت خرسندمان ساز.

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۲ ، ۱۴:۰۷
ماوای قلم



شوق پرواز داریم اما بال پرواز نـــــــــــه ..
میل رسیدن داریم اما عزم رفتن نـــــــــــه ...
به پرنده ها غبــــــــطه میخوریم
اما همسایه خاکــــــــــــ نشینانیم
پرنده شدن قاعده دارد....مشقّتـــــــــــ دارد
اما در عوض آزادگی نیز دارد....
و یک کلام :

تنها پرنده ها از پرتگاه نمی هراسند....



۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۲ ، ۱۷:۱۴
ماوای قلم
گاهی.....فقط گاهی که نامش همیشه است
سهمگین ترین تبرها را خودمان به ریشه خودمان میزنیم
نه بگذار اصلاح کنم ...اول شخص مفرد باید بنویسم
((سهمگین ترین تبرها را خودم به ریشه خودم میزنم))
دلم میخواهد دست خودم را بگیرم و از زندگی خودم پرت کنم بیرونُ
نفسی راحت بکشم...

برای یک من ِ بی من دلتنگم

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۳:۵۸
ماوای قلم


متولد همین روزهای بهاری که نه ثبات دارد و نه قرار....

یک آن ابری،یک لحظه آفتابی ،یک روز سرد وبارانی

چه کنم؟ عجیب بهارم .....و بی تقصیر

دست ایام مرا کشانده به اخرین ماه بهار

شاید همین است که گاهی افکارم تابستانیست

و اما

زاده زمانم و فرزند زمان خویش نیستم .

پرده عدم را می بایست چند دهه پیشتر پس میزدم .

نه این زمان را میفهمم نه این زمانه مرا میفهمد...

ابن الوقت که نباشی سرت گیج میخورد از روزگار غریب

درباره ی من......

می بینی؟همیشه پای یک من در میان است...!!



۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۱:۰۵
ماوای قلم

معتقدم دلهای ریش آن چنان قدرت عظیمی دارند

که ستونهای عرش را میلرزانند

اگرچه ضجه مظلومان لالایی برخی از ساکنان سیاره سیاه زمین گشته

اما عجیب این فریاد ستمدیدگان غلغله به جان اهل آسمان میاندازد.

سخت یا آسان

تلخ یا شیرین

آرام یا کشنده

زندگی این مستضعفان میگذرد و در گوشه ای جان میسپارند و خلاص

اما از آن به بعدش نوبت من و ماست

تنی جنباندیم برای رهایی شان؟

چشمی مالیدیم برای دیدن حقایق؟

قلمی زدیم در حمایتشان؟

آستینها را چه ؟بالازدیم برای میراث داران فقرشان؟

بساط محاسبه ما از بلندای مظلومیت کل تاریخ افزونتر خواهدشد

بعید میدانم به راحتی مارا خلاص کنند از این محاکمه

مارا مثل آنها خلاص نخواهند کرد


۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۲ ، ۰۲:۳۹
ماوای قلم

کلافه ام.....جای خویش را نمی یابم

حضور خود را نمیفهمم.....

بیقرار و بی تابم از زندانی که خود زندان بان آنم....

قشری روزمرگی به استخوان حیاتم چسبیده و نفسم را تنگ کرده

فکرم عقلم ،خالی از پویایی و تازگی گشته

نه شاد میشوم ،نه غمگین...هستم فقط

هستی ام نیز نباتیست ...

گیاهِ گیاهم

باران هم نمیتواند این لایه های ضخیم بی خویشی مرا بشوید

شاید مرگی باید..........شاید هم مرده ام حواسم نیست!

کسی هست مرا تلنگری جانانه بنوازد؟.....

کسی هست اثار حیات در من ببیند؟....

کسی هست؟؟






۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۲ ، ۲۱:۲۸
ماوای قلم

اینجا شب یعنی آغاز ریتم حیات

خدایی میشود ، حریم حیاط خانه 

شب که می شود عطر محبوبه شب از لبه دیوار سرک میکشدُ

پای نهالهای جوان بید ارام میگیرند

خانه ام مرکز ثقل هستیست ،

آنگاه که نور ماه به اب حوض کوچک پیوند میخوردُ و نورش بر در و دیوار می رقصد

گِله ها باشد برای بعد ....

ببین چه زیبا نسیم به پای پیراهن گلدار میپیچد

گاهی همین تصویر رویایی میشود ناجی احساس های نم زده ام

گِله ها باشد برای بعد...

زندگی تماشایست.....



۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۲ ، ۰۲:۴۴
ماوای قلم

اصلا دلم میخواهد....کودک شوم

با همان چادر گل قرمز بلند که نصفش را زیر بغل جمع میکردم

با همان کفش پاشنه بلند مادر که انگشتانم لیز میخورد میچسبید به جلوی کفش

اصلا دلم میخواهد ....چادرم زیر پا بیاید و بخورم زمین...گریه ام را قورت دهم

بلند شوم و دوباره راه بیفتم


همان زنبیل قرمز دوست داشتنی را بردارم از باغچه نعنا بچینم

عروسک مو بورم را در جیب بذارم و هی حواسم باشد که نیفتد

گل سرم لیز بخورد و زیر لب غر غر کنم و موهایم را محکم کنم 


اصلا میخواهم کفشهای مادرم را پرت کنم و پا برهنه بروم

آهای روزگار اعتراضی هست؟


((هیچکدام از آرزوهای کودکی پشیمانی نداشت

جز همین بزرگ شدن))

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۲ ، ۲۰:۴۵
ماوای قلم